زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

معنی اول مهر برای من فرق دارد....

اول مهر که می شود در ذهن همه بازگشایی مدارس می آید... ولی برای من معنی اش این نیست! اول مهر که می شود در ذهن همه خاطرات تلخ جنگ می آید ولی برای من معنی اش این نیست! یکسال شد... دقیقا همین سی ام شهریور سال پیش بود که معنای اول مهر را در تقویم دلم عوض کردم. درست است: یکسال است که مادر شدم!!!!! یکسال است که با اداره و کارم خداحافظی کرده ام... مهر برای من واقعا بوی مهر گرفت. توی این یکسال هربار که زکریا رو بغل کردم خدا رو شکر کردم هربار که صدایش را شنیدم  خدا رو شکر کردم هربار که دوید و پرید توی بغلم بی اختیار به ساعت روی دیوار نگاه می کردم  خدای من الان باید پشت میزم می ...
31 شهريور 1393

...

ما نمی دونیم متکا روی تخت اضافه ست؟ یا سر نباید روی متکا باشه؟ یا مد شده سرو ته بخوابی؟ یا اینجوری خواب کیفش بیشتره؟ یا... زکریا هر روز صبح سرو ته از روی تخت بیدارمیشه بعد میگه: ا چرا اینجوری هابیدم مامانی؟ جالبه برای خودش هم سواله؟ ...
24 شهريور 1393

سبد اسباب بازی غصبی تا حالا دیدید؟

مشغول آشپزی بودم که دیدم زکریا سبد رخت چرک ها رو کشون کشون آورده خالی کرده وسط حال و منو صدا میزنه و میگه: مامانی سبد اباس بازیام کوچیده من این سبد و می خوام.... نتیجه گیری منطقی: (برای جلوگیری از توذوقی زدن به انتخاب کودک) زین پس به اندازه ی همان سبد کوچک، رخت چرک جمع کنیم تا هم کدبانو تر شویم و هم صرفه جویی نماییم در خرید یک سبد جدید برای جای اسباب بازی یگانه ی کوچک قلبمان. ...
24 شهريور 1393

قلبم به فدای قلبت...

خواستم از زکریا و دختر عمه اش عکس بگیرم و راهنمایی شون کردم که با دستاشون قلب درست کنند و حاصل این کار شد این عکس: قلب زکریا رو... من فدات بشم مادر کلی تلاش کردی که بشه قلب ... صفای قلبتو صفاست... ...
21 شهريور 1393

قصه های مادر و پسری2...

بعد از ظهر از خواب بیدار شد و گفت: مامانی خواب ذذت دیدم(ذرت) گفتم: خوابت چطوری بود؟ گفت: ذذت کباب کردیدم. ماهم منتظر جرقه ای تا خودمان را فدا کنیم . چادر و چاقچور کردیم و رفتیم بازارچه محل تا اولین قدم تعبیر خواب دلبندک را برداریم و سبب خیری شد تا یکی از عزیزترین عزیزان قدیممان را ببینیم . ذذت خریدیم و اومدیم خونه تا خواب دردانه تعبیر گردد. گاهی که می شود به همین سادگی دلی را شاد کرد چرا که نه ... و جایزه مان شد دیدن همان دوست قدیمی و مرور خاطرات  ناب دبیرستان.   از هولش می خواست خام خام دست به کار شود...   زکریا: عین آدم بزرگ ها دایم به من گوشزد می کرد که مامانی داگه مواظب باش...
21 شهريور 1393

قصه های مادر و پسری...

- این ایام دهه ی کرامت که همه اش مشغول مراسمات جشن عقد و عروسی دایی صابر بودیم زکریا عجیب جو عروسی گرفته و دایم میپرسه: مامانی زن من کو؟!!!!!!!!!!!!!!! حالا بماند ما اول با ماچ و جیغ کبودش می کنیم ازبس با مزه میپرسه و بعد هم طفره می رویم پ نه پ پامیشیم میریم خواستگاری ... - دیروز که تولد چندم بیست سالگی مان بود!!!!!!!!! از آنجایی که عزیزان منت گذاشتند و به ما هدایای کادوپیچ دادند زکریا هم طبق معمول دستمال کاغذی را اختیار نموده و موس کامپیوتر را در آن پیچانیده و به عنوان کادوی تولد تقدیممان نمود... - روز میلاد امام رضا (قربونش برم) که جشن عروسی دایی جون بود زکریا رو بردیم آتلیه تا به بهانه ی تولد سه سالگی زکریا خودمون هی عکس بگی...
18 شهريور 1393

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

شب با صدای جیغ زکریا از خواب پریدم و دویدم توی اتاقش به نیمه ی اتاق که رسیدم دیدم داره با گریه میگه: ههوذ بلله شیمان رجیم بغلش کردم و گفتم: چیه مامانی چرا گریه می کنی؟ گفت: خواب دیدم ههولالا (هیولاها) اومدن منو ببرن ! منم دارم میگم:  ههوذ بلله شیمان رجیم گفتم: یعنی چی اینی که میگی؟(خواستم مطمئن بشم داره با آگاهی میگه یا...) گفت: شهین جون (معلم کلاس قرآن) گفته هروقت ترسیدین بگین یعنی برو شیطان بد! گفتم: بخواب مادر خیالت راحت باشه شیطان رفته. آروم خوابید و محکم دستامو گرفت... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پ...
11 شهريور 1393

ابراز تاسف به خانم مرضیه برومند برای کارگردانی فیلم شهرموشها2

دیروز با کلی نشاط و سرزندگی گلشن و زکریا رو بردیم سینما برای دیدن یه فیلم بچه گانه!!!!!!!!!!!!!!!!!! این دوتا اینقدر ذوق و شوق داشتند که نگو... ولی موقع تموم شدن فیلم و بیرون اومدن از سالن سینما نه تنها خبری از سرزندگی و شادی در بچه ها نبود بلکه با یه سردرگمی و ترس از سالن بیرون اومدن و متاسفانه جمله ای که از زکریا شنیدم تا مدت ها زمان لازم دارم که ذهنیتش رو در مورد سینما عوض کنم. زکریا گفت: مامانی سینما بده دیگه نیایم! بعد از تموم شدن فیلم فقط به این فکر می کردم که چطور میشه که بعضی از کارگردانهای کارهای کودک به خودشون اجازه میدن بچه ها رو دست مایه افکار سیاسی قرار بدن و به راحتی افکار پاک و بانشاط کودکان رو لگدمال کنند و ابرا...
10 شهريور 1393

افعال در دستور زبان فارسی- انتشارات زکریا

ببندم: ببستش کنم می خوام بخرم: بخریده کردم من می شورم: من بشوربشورم حواسم نبود: حاساسیم نبود کفش بپوشم: ککش پپوشیده کردم میخوام برم: خواسته بودم برم می ریختی: می ریزیده بودی می آمد:می آده بود  
9 شهريور 1393

ده تا...

این روزها زکریا میاد می ایسته روبروی ما (من و بابامهدی) دستهاشو تا جایی که میتونه بالا میاره و پنج انگشتشو از هم باز میکنه و میگه : من شما رو اینقدر زیاد دوست دارم بعدشم میگه: مامان از این هم بیشتر... فطط انگدتام (انگشتام) بیشتر بیشتر باز نمیشه.چیکار بکنم حالا؟ -------------------------------------------------------------------------------- اون وقت من و بابایی هستیم که نمی دونیم با این دلبری های تو چیکار کنیم عزیز مهربونم.
9 شهريور 1393